۱۳۸۹ اسفند ۲۶, پنجشنبه

گلستان بسیجی


منّت خامنه ای را عزّ و جلّ که قتل به راه اندرش موجب قربت است و باتوم زدن در صفش مزید نعمت.  هر باتومی که فرود می آید، ممدّ نظام است و چون بر می آید مسبّب قات.  پس در هر ضربه ای دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی یارانه ای واجب.

قدّاره و باتوم بباید          کز عهدۀ جنبش به در آید

اِعملوا لباس شخصیّون قتلاً و کثیرٌ من عبادی الوحوش

بنده همان به که به زنجیر خویش       چند نفری سبز به خاک افکند
ورنه جلودار صف میلیونی               کسّ ننه ش! کیست تواند شود؟

دلارهای نفتی بی حسابش کلّ ممالک دریوزه را رسیده و بیضۀ همه صاحب منصبان بی عرضه را کشیده.  پردۀ ناموس فتنه گران به طرز فاحشی بدرد و نان و آب ملت به اعتراض ناقابلی ببُرد.

ای فقیهی که از خزانۀ نفت              مرز لبنان، عراق تِرْکوندی
این بسیجی کجا کنی محروم             تو که به اعرابی این نظر داری

بسیج مستضعفین را گفته تا وحشت دائم بگسترَد و پلیس ضد شورش را فرموده تا دمار از روزگار مردم به در آورَد.  با این همه، خلقی به دادخواهی، قبای سبز ورق در برگرفته و جان را به امید کسب آزادی برکف نهاده.  در جوابشان عصارۀ اشرار شا بدُ لعظیم  به قدرت او اَن کلفت شده و
انچوچکان راهیان نور ورامین گنده لات گشته.

پس بسیج و کلّ ناجا همگی در کارند     
تا تو دم بر نکشی هیچ و به بیرون نروی
همه از بهر تو سرگشته و حیران، ویلان
خایه داری که بیایی تو و سبزینه شوی

یکی از ملّایان ولایی دست در جیب ملت فرو برده بود و در بحر بخور بخور مستغرق شده.  حالی که از بنده خدایی معامله اش را برون کشید، یکی از بسیجیان گفت:
« از این بستان محاربان که بودی، ما را چه غرامت آوردی؟ »
گفت:
« به خاطر داشتم که چون به گاو صندوق محاربان دست یازیدم، جیب ژرف عبایم بینبارم از هدیه  بهر شما کبوتران ولایت.  چون برسیدم، بوی اسکناسم چنان مست کرد که عبایم از کف برفت. »

ای گرگ سَبُع! قتل ز حاجیت بیاموز
چون هرکه به وی تیر زنم، زنده نماند
این فتنه گران خایۀ جیک جیک ندارند
کان را که زدم من، خبری باز نیامد

ای برتر از سلطان و قانون و اسلام و وحی
که هر چه گفته ای و شنفتیم، کرده ایم
بودجه تمام گشت و به پایان رسید نفت
ما همچنان اندر صف یارانه مانده ایم
 

قیژک کولی
اسفند ١٣٨٩

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر