۱۳۹۰ مرداد ۳, دوشنبه

جلسۀ احضار امام زمان، این بار در بیت رهبری به مدیریت مجتبی خامنه ای


در پی تلاش تیم احمدی نژاد و مشایی برای احضار امام زمان که من گزارشش را قبلاً خدمتتان داده ام (لینکش را در آخر آورده ام)، این بار تیم خامنه ای مقابله به مثل کرده و قصد دارد با مدیریت مجتبی امام زمان را احضار کند:


در اتاق پذیرایی بیت رهبری، مقام معظم عمامه اش را به سبک دستار خراسانی بسته، چفیه ای ابریشمی به گردن انداخته و بر مبل استیلی لم داده است. در کنارش بر روی زمین، تکیه زده بر چند پشتی، بغل هم، به ترتیب مجتبی (پسر مقام معظم)، جنتی، احمد خاتمی، حیدر مصلحی، جعفری (فرماندۀ سپاه)، سعید حدادیان (مداح رهبری)، علی لاریجانی، و حسین شریعتمداری نشسته اند. مصباح یزدی هم آمده، ولی چند دقیقه قبل با یکی از پاسداران محافظ جعفری که جوانی خوش بروروست، بیرون رفته برایش مسئله ای شرعی را بشکافد.
مقام معظم با یک دست با چفیه اش ور می رود و با دست دیگرش کاتالوگ بزرگ و کلفتی را ورق می زند: کاتالوگ اسبهای مسابقات اسب دوانی  درلندن و پاریس و دبی و غیره است. صفحه ای از کاتالوگ را به مجتبی نشان داده و می گوید: 
« مجتبی جان، این اسمش چیه؟ »
مجتبی تپق زنان و به زور می خواند:
 »Sexy Beast« 
مقام معظم می پرسد:
« یعنی چه؟ »
مجتبی مِن مِن می کند. مقام معظم می گوید:
« مهم نیست. بخرش! اسمش را عوض می کنیم که غربی نباشد. می گذاریم حیدر فرّار! »
مصلحی دستش را تند از سوراخ دماغش بیرون می کشد و با پتوی زیرش پاک می کند. نیشش باز می شود. دستش را بر سینه می گذارد و می گوید:
« آقا ما همیشه در خدمت آماده ایم. »
شریعتمداری زیر گوش لاریجانی می گوید:
« این که حیدر حماله! »
مقام معظم کاتالوگ را بردستۀ مبل، روی کاتالوگ دیگری (جدیدترین عباها و عمامه ها در نمایشگاه مد جدّه) می اندازد و می گوید:
« خوب پس این عنصر معلوم الحال کجاست که مراسم را اجرا کند؟ »
مجتبی با دست به دو مأمور امنیتی دم در که مثل دیوار می مانند، اشاره می کند. لحظه ای بعد، آن دو، مردی چشم و دست بسته را می آورند و جلوی مقام معظم به زانو می نشانند.
لاریجانی زیر گوش شریعتمداری می گوید:
« این که عباس غفاری، رمال و جن گیر ویژۀ مشاییه. »
شریعتمداری نیشخندی می زند و می گوید:
« بعله، خود ملعونشه. با بچه ها کـُلــّی روش کار کردیم و زحمت کشیدیم، تا تائب شد. »
« عجب! مگه این قدرت مافوق طبیعی و شیطانی نداشت؟ »
« آره ولدالزنا. همه چی رو روش امتحان کردیم، کارگر نشد: انفرادی، اعدام نمایشی، شیشه کوکا مشهدی، موشک آرپی جی، اون هم از سرش، نه تهش که نازکتره. حتی چند تا از جنهای مورد علاقه شو بچه ها صیغه کردن و جلوی چشمش با اونها فلــّه ای جماع کردن. اثری نداشت. »
لاریجانی حرفش را می برد:
« حکم شرعی صیغه کردن اجنه چیه راستی؟ »
« اگه در راه حفظ نظام باشه اشکال نداره. آقای مصباح فتوا داده که وطی از دُبُر هم با اجنه بلامانع است، به شرطی که از تـُف سید اولاد پیغمبراستفاده بشه و در هر ببر و بیار هم بگن عجل الله تعالی فرجه الشریف، یا اگه تندش کردن باید بگن روحی فداه، روحی فداه، روحی فداه. » 
« آخر چی شد تائب شد؟ »
« آخر جیرۀ مدفوعشو قطع کردن.  تا دست می کرد از پایین بگیره و بخوره، بچه ها می قاپیدن و نمی ذاشتن. بالاخره از زور گشنگی حاضر شد همکاری کنه. »
دو مردِ دیوارمانند چشمها و دست غفاری را باز می کنند. مقام معظم نگاهی تحقیرآمیز به سراپای او می اندازد و به مجتبی اشاره می کند. مجتبی به غفاری می گوید:
« ادبت کو رمال!؟ ادای احترام کن. »
غفاری آهسته می گوید:
« سلام علیکم حضرت آیت الله. »
جعفری بلند می شود، کشیده ای محکم به گوش غفاری می زند و داد می کشد:
« آیت الله چیه، رمال ملعون!؟ بگو امام خامنه ای. »
غفاری آهسته تر می گوید:
« سلام علیکم حضرت امام. »
مقام معظم سرش را به رضایت تکان می دهد و می گوید: 
« شروع کن. » 
غفاری به اطرافش نگاه می کند و می گوید:
« حضرت آی ... ببخشید حضرت امام، قرار بود کلاً چهار نفر باشیم، تعداد خیلی زیاد شده، تمرکز جمعی مشکل می شه. »
مجتبی سرش داد می زند:
« خفه شو، رمال! کارتو بکن! » 
غفاری سرش را پایین می اندازد، از جیبش یک دسته کارت الفبای فارسی در آورده و به شکل دایره ای می چیند و بعد یک نعلبکی از جیب دیگرش در آورده و وارونه در مرکز دایره قرار می دهد. با سر به حدادیان اشاره می کند و می گوید:
« لطفاً یه چیزی بخونید. »
حدادیان می ایستد و رو به مقام معظم شروع می کند به بلند بلند خواندن:
« شده ام بت پرست تو
قسم به وافور و بست تو
به کنج تکیه، به روز و شب
شده ام من خر مست تو، وای
شده ام من خر مست تو
دور فتنه دیگه تمومه
دولت ا.ن. در یَدت مومه
فدای تو این مرز و بومه
همه با ناز شست تو، وای
همه با ناز شست تو »
مقام معظم چشمانش را بسته و روی دستۀ مبل به یاد جوانی ها دو دستی ضرب گرفته است و سرش را به این ور و آن ور تکان می دهد و حالش را می برد. مدح که تمام می شود، می گوید:
« آورین، آورین! کار خودتونه؟ »
حدادیان جواب می دهد:
« بعله حضرت امام. هم آهنگش، هم شعرش از این بندۀ حقیره که مذاب حرارت ولایتم. »
بعد به هیجان آمده و دوباره شروع می کند به خواندن:
« دوسِت دارم می دونی
 که این کار دله
 گناه من نیست
تقصیر دله
عشق تو دیوونه م کرده ... »
مجتبی به حدادیان چشم غره می رود و با حرکت تند دست اشاره می کند، ساکت شود. بعد به غفاری می گوید که شروع کند و به مأموران ِ دیوار مانند دم در اشاره می کند، چراغها را خاموش کنند. حالا تنها روشنایی اتاق از نور چند شمعی است که پای مبل مقام معظم روشن است. 
غفاری زیر لب چیزهایی می خواند و در جهات مختلف فوت می کند و بعد می گوید:
« حضرت امام، آقایان اساتید، همه با هم آیۀ اول سورۀ جن، بعد سورۀ فتح رو تلاوت می کنیم. بعد ده دقیقه باید ذهنمونو از هر فکری تخلیه کنیم و فقط به آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف فکر کنیم. اگه تمرکز نکنیم، ارواح ممکنه بیان، یا بدتر اجنه ممکنه مزاحم بشن. »
همه چشمها را می بندند، می خوانند و بعد سعی می کنند تمرکز کنند. ناگهان صدای مشکوکی که بی شباهت به صدای جر خوردن فرش نیست، سکوت اتاق را پاره پاره می کند. جنتی از ترس سرش را می کند زیر پتو. جعفری کُلتش را می کشد. صدای سرفۀ مصلحی می آید - که چند ثانیه ای تأخیر کرده و دیگر برای استتار دیر شده است - و بعد زمزمۀ مصلحی که می گوید:
« بد مصب تو این آبگوشتهای بیت این قد نخود می ریزن! »
مجتبی می گوید:
« آقا خواهشاً ساکت باشید! اینجا بیت رهبریه، مستراح پارک دانشجو نیست که! »
همه دوباره چشمها را می بندند و سعی می کنند تمرکز کنند.
چند دقیقه در سکوت می گذرد. ناگهان صدای بلند و رسایی که ازگوشۀ تاریک اتاق می آید و بی شباهت به طنین صدای مقام معظم نیست، همه را از جا می پراند:
« سید علی پیپت کجاست؟ خوب تو اون قحط الرجال به نان و نوایی رسیدی. همه ش زیر سر اون مارمولک، هاشمیه، مطمئنم. »
مقام معظم فریاد می زند:
« خفه ش کنید این جن پلید را! »
مصلحی که گیج شده است، می گوید:
« این که بهشتیه که! »
احمد خاتمی او را نیشگون می گیرد و در گوشش می غرد:
« ببند دهنتو، کس مشنگ! »
غفاری زیر لب و به سرعت شروع می کند به خواندن دعای دفع ارواح. هنوز تمام نکرده که جعفری بلند می شود، لگدی به پهلویش می زند و فریاد می کشد:
« جاکش، حواستو جمع کن. »
جنتی غرولند می کند: 
« پیر سگ! از دست توله سگهاش کم می کشیم، حالا خودشم تشریف آورده. کون کش آلمانی! »
غفاری پهلویش را می مالد و می گوید:
« تقصیر بنده نیست. تمرکز باید به طور کامل روی آقا امام زمان باشه، وگرنه ارواح دیگه مزاحم می شن. دوباره شروع می کنیم. آیۀ اول سورۀ جن، سورۀ فتح، بعد تمرکز! »
باز دو سه دقیقه نشده که صدای زیر و جیغ مانندی از گوشۀ دیگر اتاق می آید:
« نظام چی چیَه؟ هی نظام نظام می کونی! نظام یعنی تو خودت، با اره و اوره و شمسی کوره! تو اجتهاد نداری. در شأن مرجعیت نیستی. اصلاً سواد نداری. اندازۀ گاو مش حسن هم فقه حالیت نی، خودتو کِردی ولی فقیه.  چه ولایتی، چه فقیهی، چه کشکی! »
مقام معظم نعره می زند. عصایش را از کنار مبلش بر می دارد و به طرف صدا پرت می کند. جعفری از جا می پرد. کـُلتش را می کشد و چند بار به سوی تاریکی تیراندازی می کند. شریعتمداری هم که از جورابش کاردی بیرون کشیده، فریاد می زند:
« خایه داری بیا تو نور، بزنم ناکارت کنم، ای گربه نرۀ ضد ولایت فقیه! »
احمد خاتمی و جنتی عربده می کشند و فحش خواهر و مادر می دهند. حدادیان خود را به غفاری رسانده و او را به باد کتک گرفته است. مجتبی، غفاری را از زیر دست و پای او نجات می دهد و می گوید:
« آقا ولش کنین! تقصیر این عبدالله نیست. شما باید درست تمرکز کنین. بفرمایین بشینین خواهش می کنم. »
همه که آرام می گیرند، غفاری باز شروع می کند. این بار پنج دقیقه ای که  می گذرد، صدای آواز زنی از گوشۀ اتاق می آید و کم کم بلند می شود:
« شبا همه ش به میخونه می رم من
سراغ می و پیمونه می رم من
تو این میخونه ها خستۀ دردم
به دنبال دل خودم می گردم
دلم گم شده پیداش می کنم من
اگه عاشقته، وای به حالش
رسواش می کنم من »
حدادیان شروع کرده است و با او می خواند:
« اگه عاشقته، وای به حالش
رسواش می کنم من »   
مجتبی داد می زند:
« حاج سعید، لطفاً رو آقا امام زمان تمرکز کنین، نه هایده! »
حدادیان سرش را تکان می دهد و می گوید:
« شرمنده م. شیطون یه لحظه رفت تو جلدم، عورتم افتاد بیرون. خیلی شرمنده م. تکرار نمی شه. »
این بار ده دقیقه ای می گذرد تا این که ناگهان همه احساس می کنند فضای اتاق بسیار سنگین و خفه شده است. ناگهان از بالا، انگار از توی سقف، صدایی پیر ولی رسا سکوت اتاق را می ترکاند:
« اگر من از اول بَه تو رو ندادَه بودم، حالا مملـَکت اسلام این طور فشل نشدَه بود. من در بیمارستان کـَه بودم، گفتم « خر » یا شاید « خُناق » یا « خوارکسه »؛ خُرخُر کردم یا خِرخِر کردم، یا اَخ تف انداختم؛ من ِ بی شرف، من ِ بی ناموس، من ِ دیوث، کِی گفتم « خامنـَه ای »؛ کجاست این هاشمی قرمساق کَه جوابگو بـِشـَد؟ »  
همه خشکشان زده است، جز مقام معظم که رنگ از رخسارش پریده و مثل بید می لرزد. مصلحی می گوید: 
« هاشمی رفته گل بچینه. »
احمد خاتمی سقلمه ای به پهلوی او می زند و در گوشش می گوید:
« تو فقط یه ریز گاف بده ها! کس میخ! »
حدادیان جسارت به خرج می دهد، از جایش بلند می شود و بلند بلند شروع می کند به خواندن:
« خمینی ای امام
خمینی ای امام ... »
صدا فریاد می کشد:
« خفـَه! این کیَه!؟ انگاری خرهای خمین و گلپایگان، همَه با هم، دارند می گوزند. »
 حدادیان ساکت می شود. سرش را پایین می اندازد و می رود، می نشیند. صدا ادامه می دهد:
« من گفتم آب را مجانی می کنیم، برق را مجانی می کنیم، اتوبوس را مجانی می کنیم، مدارس و دانشگاهها که مجانی بود. گفتم پول نفت را بین مستضعفین توزیع می کنیم. پس چَه شد؟ حالا مردم می گویند عجب مادر جندَه ای بود. من به مردم گفتم شما را انسان می کنیم. بَه جای مملـَکت امام زمان، مملـَکت بُکن بُکن راه انداختید. من گفتم همه با هم، نگفتم همه رو هم! » 
مجتبی جرأت کرده، پایش را دراز می کند و لگدی به پهلوی غفاری می زند. غفاری شروع می کند به خواندن دعای دفع ارواح. در این لحظه، در اتاق آرام باز می شود و مصباح یزدی دولــّا دولــّا داخل می شود و بغل دیگران می نشیند. با انگشتانش روی زبانش را می جورد، بالاخره تار موی فرفریی را پیدا می کند، آن را بر می دارد و به پتو می مالد.    
صدا دارد کم کم ضعیف می شود:
« همه جا را به فـَساد کشاندید. این کونیها را دیگر چَرا به بیت رهبری راه می دهید؟ ... »
صدا که قطع می شود، جعفری و حدادیان و شریعتمداری از جا می پرند و غفاری را به باد کتک می گیرند. در این حین، نعلبکی شروع می کند به سر خوردن. غفاری، زیر دست و پا، آن قدر داد می زند و اشاره می کند که مجتبی متوجه می شود و فریاد می کشد:
« ساکت! ساکت! آقا داره تماس می گیره. »
غفاری در حالی که سرش زیر فشار پوتین جعفری دارد له می شود، به زحمت می گوید:
« بله، قطعاً آقاست. حضرت امام! هر سؤالی داری بپرسید. »
مقام معظم که رنگ رخسارش کمی برگشته است. دست در جیب گشاد عبایش می کند و یادداشتی را بیرون می آورد. با انگشت شست و اشاره لبهایش را خشک می کند و با صدایی رسا می گوید:
« یا حجت ابن الحسن! مهدی موعود! ای امام زمان! قائم آل محمد! ای منتظـَر! یا صاحب الزمان! یا بقیه الله! عج الله تعالی فرجک الشریف! به این نایب حقیرت عنایتی کن و بفرما پس از ظهورمبارکت اولین اقدام مقدّست چه خواهد بود که ما از هم اکنون مقدّماتش را فراهم آوریم؟ »
نعلبکی به سرعت از حرفی به حرف دیگر می لغزد. مجتبی حروف را به ترتیب روی کاغذ می نویسد:
« ا ... ف ... ع ... ل ... مکث ... ک ... و ... ن ... ک ... مکث ... د ... و ... لّ ... ا ... د ... و ... لّ ... ا ... مکث ... ی ... ا ... ع ... ل ... ی ... مکث ... م ... ش ... د ... ی ... مکث ... م ... لّ ... ا ...  » 


این هم گزارش قبلی من دربارۀ احضار امام زمان توسط تیم احمدی نژاد و مشایی:
http://gheyzhakekoli.blogspot.com/2011/06/blog-post_16.html

قیژک کولی
مرداد  ١٣٩٠ 





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر