۱۳۹۰ تیر ۲۰, دوشنبه

بفرمایید شام! – امشب خانۀ مشایی


برای رفع اختلافات جناحهای حاکم، مقام معظم رهبری از طرفین منازعه دعوت کرده اند که در برنامۀ « بفرمایید شام » کانال ماهواره ای « من و تو » شرکت کنند. چهار شرکت کننده این برنامه که رهبری شخصاً با حکم حکومتی تعیین کرده اند، از این قرارند: محمود احمدی نژاد، اسفندیار رحیم مشایی، حیدر مصلحی و علی لاریجانی. شب اول قرعه به نام مشایی افتاده است.

نمای آشپزخانۀ مشایی. مشایی پشت اجاق گاز ایستاده است و در قابلمه ای بزرگ، چیز غلیظی را که بخار می کند، هم می زند.

کات به نمای نزدیک مشایی که می گوید:
« من هدفم، آلتیمتلی اینه که آشپزی ایرانی رو پوروموت کنم. »

کات به یقۀ باز پیراهن زرشکی و براق مشایی و گردنبند فروهر طلا بر سینۀ پشمالوی او. مشایی ادامه می دهد:
« همۀ این رسیپی های خارجی که من امروز به کار بستم، اُریجینالی ایرانی هستند، ولی تا اسم خارجی روشون نذاری، آن فورچونتلی جلب توجه نمی کنن. »

دوربین حالا یکی یکی به سراغ سه شرکت کنندۀ دیگر می رود که درپارک جمشیدیه روی نیمکتهایی دور از هم نشسته اند و در بارۀ منوی شام مشایی نظر می دهند.

کات به نمای نزدیک مصلحی:
« والله من که نمی تونم بخونم این چی نوشته، همه ش خارجکیه. ولی معلومه که ادبیاتش ادبیات سلطنت طلبهاست، با چاشنی حزب توده. »

کات به نمای نزدیک احمدی نژاد:
« پیش غذا، سوپ اسهالتی یورینارا. به به! دستور اینو حتماً از عباس غفاری گرفته. من به اِسی ایمان دارم. خیلی کار بالاست. از هر انگشتش هزار تا هنر می ریزه. کاش عروس ماهم به باباش رفته بود، فقط فکر آرا ویراست، دختره قرتی! بدبخت پسرم از وقتی گرفته تش، بیست کیلو لاغر شده. »

کات به نمای نزدیک لاریجانی:
« غذای اصلی بیف استروغانف است که فکر می کنم ایشون در روسیه که دوره می دیده، یاد گرفته. این غذای مورد علاقۀ سردار بی شرف روسی، میشل استروغانف بوده که در معاهدۀ ترکمانچای به ما قاقالی لی داد و جواهر را گرفت. اسنادش هم همه موجود است. لعنت خدا بر این مرد باد ... کدوم مرد؟ منظورم هر جفت شونه! گرچه این یکی مرد نیست. »

کات به نمای نزدیک مصلحی:
« دسر چیه؟ کی ... رامیسو ... نمی دونم چی چی؟ نمی دونم تا نخورم نمی تونم نظر بدم. باید بخورم ... اینا چیه بابا، همه فرنگیه! نون خامنه ای ... استغفرالله! نون خامه ای نداریم؟ »          

کات به آشپزخانۀ مشایی. مشایی کتاب قطور و کهنه ای را در دست گرفته ورق می زند. روی جلد کتاب به خط نستعلیق غامضی نوشته « طبخ الغایط  فی البول بشکل الدُلمة و الرُول بحسب السُنـّة و القول ». رو به دوربین می گوید:
« این کتاب رو دوست عزیزی به من داد که آن فورچونتلی به خاطر حسادت بعضیها امروز گرفتارشده. کتاب محشریه، ریلی فنتستیک. رو دست کتاب رزا منتظمی، رحمت الله علیهاست ... خوب من دیگه کارم اینجا تمومه. بریم تیبل شام رو ست کنیم. »

کات به میز شام:
« حیف نمی شه ... اهمّ ... سرو کرد، وگرنه قرمز بوردوی فرانسه جون می ده با سوپ اسهالتی یورینارای من ... به قول انگلیسیها:
Works a treat » 

صدای در می آید. دوربین مشایی را تا دم در دنبال می کند. احمدی نژاد است. داخل می شود و جعبه و پاکتی که در دستش است به مشایی می دهد. مشایی نگاهی تحقیرآمیز به جعبه و پاکت می کند و می گوید:
« سلام، چرا زحمت کشیدی محمود جان؟ »
« قابل نداره. شیرینی زبونه، ازقنادی محله مون تو چهارراه سرسبز گرفتم. یادش به خیر بچه که بودیم، راه به راه از زبونهای این بیچاره کش می رفتیم. امروز می گفت، آقا محمود، پول اون زبونها رو باید با بهره بدی ها. گفتم نامه بنویس برام، قسطی می ذارم رو یارانه هات، یا متری حساب می کنم، میندازم بغل هزار مترزمینی که قراره بهت بدم. »
« تو پاکت چیه؟ »
« چیز قابلی نیست. از حیاطمون برات سبزی خوردن و تربچه کندم. محصولمون از وقتی کود انسانی می دیم، چند برابر شده. »
احمدی نژاد ناگهان محکم با کف دست به سرخودش می زند و با صدای بلند ادامه می دهد:
« عجب ایده ای! این طوری هم محصول باغ هشتصد متری هر ایرانی مرغوبتر می شه، هم دیگه لازم نیست سیستم فاضلاب و اگو و کوفت و درد احداث کنیم. »
از جیبش دفترچهل برگ مچاله شده و پاره پوره ای در آورده، تند تند یادداشت می کند و می گوید:
« اسمشو می ذارم، طرح هدفمندی رینانه ها. چطوره؟ »
مشایی انگشتانش را به شکل لغت اُکی در می آورد و توی دوربین می گوید:

 « Fucking genius » 

کات به سر میز شام. هر دو نشسته اند. احمدی نژاد می گوید:
« تو رو خدا درو رو این مصلحی کس مشنگ وا نکن. ببینمش اشتهام کور می شه. »
مشایی: « اینقدر گیجه، فکر نکنم بتونه اینجا رو پیدا کنه اِنی وی. »

صدای در می آید. کات به نمای نزدیک لاریجانی در درگاهی:
« سلام علیکم و رحمه الله، اخوی گرام، برادر اسفندیار رویین تن. »
« رو از خودتونه علی آقا. ول کام. »
لاریجانی کتابی به مشایی می دهد و می گوید:
« برگ سبزی... ببخشید حواسم نبود، برگی ساده تحفۀ درویش: کتاب مفاتیح الغیب ملاصدرا. شما حتماً فصلی که دربارۀ جن هست مطالعه بفرمایید و از خطرات و صدمات برخی کارها آگاه و متنبه شوید. »
مشایی رو به دوربین، زیر لب می گوید:
 
« No shit » 

کات به میز شام. لاریجانی به احمدی نژاد لبخندی زده می گوید:
« بسیار محظوظ و مشعوفیم که امشب باز از افاضۀ فیض شما بهره مند و متمتع می شویم، آقای رئیس جمهور. انشا الله شام که خودتون می خورید، یا اون هم ما باید براتون بخوریم؟  شاید هم  شام و نهار رو بی صلاحدید مجلس ادغام کردید و یکباره میل می فرمایید. علی ای حال امیدوارم باعث کدورت و انقباض خاطر شما نشویم که خدای نکرده دوباره قهر می شود و قهر کشی، و عشوه و ناز خرکی و متعاقبش کینۀ شتری. »
احمدی نژاد رو می کند به مشایی:
« چی کس شعر می گه این؟ باز من نصف حرفاشو نفهمیدم. »    

ناگهان صدای انفجار می آید.
کات به پنجره اتاق پذیرایی. شیشۀ پنجره خرد می شود و به داخل می پاشد. دو مرد ماسک دار سیاهپوش به داخل می پرند و مسلسلهایشان را به سرعت به هر گوشه ای نشانه می روند. بعد علامت می دهند. دو مرد دیگر از پنجره داخل می شوند. صندلیی را گرفته اند. روی صندلی مصلحی نشسته است.

کات به میز شام. مردان مسلح مصلحی را با صندلی پشت میز، کنار لاریجانی می گذارند و بعد از پنجره می پرند و می روند. احمدی نژاد پوزخند می زند و می گوید:
« نتونستی خودت آدرس رو پیدا کنی حیدر خان؟ »
مصلحی شیشه خرده ها را از عبایش می تکاند و می گوید:
« نه بابا یادم نمی اومد، شک داشتم بین تجریش و میدون شوش و فلکه دوم صادقیه و فلکه اول تهران پارس و یه جایی بینابین اینها. »
مشایی: « چطور شد یادت اومد ما خیابون پاستوریم؟ »
مصلحی: « یادم نیومد. زنگ زدم به بچه های شنود، اونا گفتن. »
احمدی نژاد و مشایی جا می خورند و با نگرانی به هم نگاه می کنند.
مصلحی هنوز مشغول تکاندن شیشه خرده ها ست.
مشایی: « خُب، من برم آشپزخونه، پیش غذا رو بیارم. »
مشایی به احمدی نژاد چشمک می زند که دنبالش برود.

کات به آشپزخانه.
مشایی: « اینا دارن ما رو شنود می کنن. »
« آره جاکشا! چیکار کنیم ... فهمیدم، هر وقت چیز سرّی خواستی بگی، زرگری بگو. »
مشایی : « بزه ازه شزه هزه. »

کات به نمای بسیار نزدیک احمدی نژاد که هول شده است و بلند می گوید: « اینا چیه گذاشتی اینجا!؟ »

کات به دو بطری ویسکی گلن فیدیک در کنج میز آشپزخانه. یکی از بطریها نصفش خالی است.

کات به صورت مشایی که نیشخند می زند : « هیچی بابا کادوست. یکی از این برادران قاچاقچی برام آورده. دست پسرشو تو دفتر بند کردم، واسه اون. »
کات به نمای نزدیک احمدی نژاد: « نوکرتم اسی، اینارو از جلو چشم جمع کن! آتو دست این کزه سزه کزه شزه ها نده! »
مشایی: « چزه شزه مزه. »

بخش خوردن شام را رد می کنیم، چون اتفاق خاصی نمی افتد و می دانم که اگر صحنه را شرح بدهم، حالتان به هم می خورد. فقط ناگفته نماند که مصلحی موقع خوردن پیش غذا، ملچ مولوچی راه می اندازد، بیا و ببین! در ضمن سه بار کاسه اش را پر می کند. مستقیم می رویم به بخش بعد از شام: بازی و سرگرمی.

نمای پذیرایی. مشایی از جیبش یک دست ورق در می آورد.
مصلحی: « ورق پاسور مسئله شرعی داره، من بازی نمی کنم. »
مشایی: « نه، اگه در خدمت ائمۀ اطهار بازی کنی، مسئله ای نداره. »
کات به نمای نزدیک دستهای مشایی که با مهارت خارق العاده ای ورقها را بُر می زند.

کات به نمای کل اتاق پذیرایی. مشایی می گوید: « من بُر می زنم و بعد یه ورق می کشم، هر که زودتر بگه به کدوم یک از چهارده معصوم ربط داره، یه امتیاز می گیره. هر کی زودتر سه امتیاز گرفت، برنده ست. »

نمای نزدیک به کارت سرباز گشنیز که مشایی کشیده است.
احمدی نژاد داد می زند: « امام حسن عسگری. »
لاریجانی: « یعنی چه!؟ چه ربطی داره؟ »
مشایی: « خیلی هم ربط داره، سرباز هم یازده حساب می شه، یعنی امام یازدهم، هم سربازه، یعنی عسگره! »
مصلحی بلند می خندد و محکم کف می زند: « خیلی باحاله! »

نمای نزدیک به کارت شش دل.
مصلحی از جایش می پرد و داد می زند: « صادق، صادق! »
لاریجانی: « صادق چیه!؟ استغفرالله! امام جعفر بن محمد صادق علیه السلام. »
مصلحی: « برو بابا! » رو به مشایی می گوید: « امتیاز منو که دادی؟ »

نمای نزدیک به کارت ژوکر.
احمدی نژاد داد می زند: « امام زمان. »
لاریجانی: « استغفرالله! یعنی چه؟ »
مشایی : « اولاً تو اغلب بازیها غایبه، دوماً جای همه رو می گیره، سوماً ورق آخره! »

باقی بازی را رد می کنیم، چون به علت جر زنی های مکرر مصلحی و احمدی نژاد مدت زیادی کش می آید. ناگفته نماند که لاریجانی وقتی می فهمد شاه و بی بی به کدام معصومان مربوطند، عجیب شـُکه می شود و مرتب پردۀ گوشت بین انگشت شست و اشاره اش را گاز می گیرد و می گوید استغفرالله.

حالا می رویم سراغ مهمانان و امتیازهای آنها برای مشایی.

کات به مصلحی در هلیکوپتر وزارت اطلاعات که فریاد می زند: « من بهش ٨ امتیاز می دم، چون سوپ پیش غذاش عالی بود، هنوز مزه ش تو دهنمه. بازیش هم خیلی با حال بود. »
مصلحی یک از ورقهایی که از مشایی گرفته با ناشی گری می کشد و داد می زند: « بگو کیه! بگو کیه! »

کات به لاریجانی در بنز مجلس: « من بهش ١ امتیاز می دم، چون غذاهاش بسیار ناخوشایند و هنجارشکن بود و بازی بعد از شام هم که ... استغفرالله. » باز دستش را گاز می گیرد.

کات به احمدی نژاد در تراس خانۀ مشایی: « من بهش ١٠ امتیاز می دم. اونا هم هرامتیازی بدن فرقی نمی کنه. شمارش امتیازها رو دادیم دست کامران دانشجو. » خم می شود و توی دوربین نیشخند می زند: « سزه یزه دزه، خزه رزه خزه وزه دزه تزه یزه! برنده خودمم، با ٢٨ امتیاز! » 


قیژک کولی
تیر ١٣٩٠

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر