۱۳۹۰ تیر ۹, پنجشنبه

شازده کوچولو


من از سیّاره ای کوچکم، نامش:
N-San

روزی گذرم افتاد به سیّارۀ دیگری، نامش:
S-Lam

گفتم « بهشتتان کجاست؟ »

پیرمردی بلند قامت دست به ریش سفیدش کشید و گفت:
« بهشت از آن ماست. »

وبا دست دیگر ِ چون عصایش اشاره کرد:

در خیابانها مردان
ی سیاهپوش مردان و زنان را می زدند.
در میدانها زنانی سیاهپوش زنان را می‌‌کشیدند و می‌‌بردند. 
در کوچه و باغ  گروه گروه مردان به زنان تجاوز می کردند.
در دخمه های
تاریک مردان به مردان تجاوز می کردند.

گریختم
           به سرعت نور

نخواستم بدانم دردوزخشان چه می کنند!



قیژک کولی
تیر ١٣٩٠

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر