۱۳۹۰ آبان ۱۱, چهارشنبه

مصاحبه با نابغۀ ایرانی مخترع ماشین زمان که از سال ۱۴۲۰ شمسی به زمان حال آمده است!


خبرنگار روز آنلاین: « سلام جناب مخترع. خسته نباشید. امیدوارم که سفر خوبی داشتید و خوش و سلامت به زمان ما یعنی سال ۱۳۹۰ رسیدید. »
نابغۀ ایرانی مسافر زمان: « سلام. خیلی ممنون. سفرم خوب و راحت بود و از این که این قدر هوا در زمان شما صاف و تمیزه خوشحالم. نفس کشیدن اینجا چه صفایی داره. »
خبرنگار ابروهایش را بالا می برد: « هوا اینجا تمیزه!؟ »
مسافر زمان: « بعله. این سی ساله - عذر می خوام گلاب به روتون – پاک ریده شده تو هوای تهرون. »
خبرنگار: « حتماً ترافیک هم بدتر شده؟ »
« نه. مسئلۀ ترافیک و پارکینگ تواماً  حل شده. کل شهر شده پارکینگ، حالا پیاده از روی سقف ماشینها رفت و آمد می کنیم. فقط اگه می شد مردم ماشینهاشونو خاموش می کردن، یه ذره آلودگی هوا هم کمتر می شد. »
« جالبه. خوانندگان ما خیلی علاقمندند بدونند جنبش سبز در چه مرحله ایه در سال ۱۴۲۰، پیروز شده یا نه؟ »
« جنبش چی!؟ »
خبرنگار به پنجره اشاره می کند: « جنبش سبز. رنگ سبز، مثل برگ اون درختها تو حیاط. »
مسافر زمان پوزخند می زند: « اون که رنگ سیّدیه آقا. چه لغت مسخره ایه: س ب ز! ... حالا چی هست این جنبش سبز؟ »
« جنبش اعتراض به تقلب در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸. »
« تقلب در چی!؟ »
« انتخابات ریاست جمهوری. »
« یعنی چی؟ »
« انتخابات نمی دونین یعنی چی؟ »
« انتخاب رو می دونم. مثلاً وقتی که با خانم و مادرخانم و خواهرخانم می ری یافت آباد مبل بخری، دهنتو – ببخشید – سرویس می کنن تا انتخاب کنن. بعد هم یه هفته بعد می آرن پس می دن که رنگش به رنگ سیّدی فرش نمی آد. »
« منظور من اون انتخاب نبود. »
« حالا اونو ولش کن، اصطلاح دیگه ای که گفتی چی بود؟ »
« ریاست جمهوری؟ »
« ریاست رو می دونم؛ جمهوری چی چیه؟ »
« جمهوری اسلامی ایران. »
« ایران که حکومت اسلامیه آقا. »
« تو این زمان هنوز جمهوریه خیر سرمون. رئیسش هم آقای احمدی نژاده. »
مسافر زمان سرش را می خاراند: « احمدی نژاد ... هان، اون پیرمرد ان قیافه هه! »
خبرنگار لبخندی می زند و سر تکان می دهد: « بله، در این زمان هم که جوونه، لعبتی نیست. »
« لعبت
!! موقعی که خدا اعضای بدن قسمت می کرده، این یارو احمدی نژاد، جای صف صورت، تو صف کون بوده، نیم رخ چپ کون فتحعلی شاه قاجار نصیبش شده! »
« بگذریم. ایشون چه نقشی دارن در زمان شما؟ رئیس جمهور که نیستن هنوز، خدای نکرده!؟ »
« والله درست نمی دونم، ظاهراً این یارو در زمان ما سفیر ایران در کل جهانه. در ضمن هر مجمعی، کنفرانسی، کنوانسیونی که ایران می خواد به هم بزنه، این بابا رو می فرسته، همه یا کنسل می کنن یا وسط جلسه پا می شن در می رن. نمی دونم چس می ده، چیکار می کنه! »
خبرنگار نیم خیز می شود: « جالبه، جالبه، بعضی چیزها رو گذشت سی سال هم عوض نمی کنه... جسارته ، آقای خامنه ای در زمان شما در قید حیاتند و رهبر هنوز؟ »
« آقای کی؟ »
« آقای سید علی خامنه ای. شاید پسرشون آقا مجتبی در زمان شما سر کار باشند، درسته؟ »
« نمی شناسمشون. مملکت در زمان ما دست آقا امام زمانه. فقط ایشون چون تازه پنج شش سالی بیشتر نیست از ته چاه جمکران بیرون اومدن، تو قرارگاه خاتم الانبیا اتراق کردن تا چشماشون به نور عادت کنه بعد بیان بیرون. البته برادرهای سپاهی و آقای جنتی در نماز جمعه ها  فرامین ایشون رو به مردم ابلاغ و بی بروبرگشت اجرا می کنن. »
« خوشا به سعادت شما. »
مسافر بلند می شود و از جیبش چیزی شبیه آی فون بیرون می آورد: « قربون شما... شرمنده من بایست یه سری هم به حول و حوش سال  ۱۳۵۷ بزنم، ببینم این اجداد زبون نفهم ما با چه منطقی سری که یه کمی درد می کرد، محکم و مکرراً به دیوار کوبیدند که خوب شه!  یا علی. »
مسافر با انگشتش آی فونش را لمس می کند و ناپدید می شود.

قیژک کولی
آبان ١٣٩٠

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر